روز اول کاریم ...

دیروز عجب سیزدهی بود ... خیلی بهم خوش نگذشت ... خیلی سعی کردم به خودم خوش بگذرونم ... کلی با دوستانم بودم ... کلی خوشگل نمودم  ... کلی رقصیدم ... کلی خندیدم ... کلی برای خودم از بوفه باغ آش رشته خریدم ... اما همه اینها باعث نشد که بهم خوش بگذره ... بعضی از آدمها دیدنشون یکجور مصیبته و ندیدنشون یک جور دیگه دلتنگی می آره ... همچنان روزگار آشفته و بلاتکلیفی دارم ... 

 به هر حال ...

 روز کاری من شروع شد ... صبح که دیر بیدار شدم ... و بعد در عالم نیمه بیداری تصمیم گرفتم که امسال سال خونسردیم باشه ... تو همه کارها صبرو حوصله به خرج بدم ... حتی اگر فوریتی باشه هول بازی در نیارم ... این بود که روزم رو کلی با حوصله شروع نمودم ... و یکساعت دیر رسیدم سر کار ... مشکلاتی هم پیش اومد که بماند... یک گندی به دفتر زدم که هنوز بوش تو دماغم هست ... و دستم بو گرفته ... تعریف نکنم بهتره چون آبروریزیست ...

رئیسم زنگ زد ... خونه بود و دانشگاه نرفته بود ... صدای چهچهه قناری ها و مرغ عشق و مرغ میناش از دوردست می اومد و برای بار n ام ازم پرسید: "خوب عید مسافرت نرفتید؟" و خرده اوامر آغاز گشت ... روز شلوغی بود اما بد نبود ... خوب بود در کل ... عصر که اومدم خونه دیدم میتو دور از من دچار افسردگی شده بدبخت ... 13 روز عید رو خونه بودم  و از صبح تا شام کلی بهش رسیدم و حالا باز از هم دور شدیم ... الان چند ساعته که آویزونم شده و خلاصه کلی با همیم ... و ماچ و پاچ به راهه ... خیلی نگران این دلبستگیهام ... شاید به خاطر این دلبستگیش به ماست که رخت از این دنیا نمی بنده ... حالا چشمش نزنم ... شبی دارم هذیان می گم ... برم بخوام ... خدا بزرگه ! ... جدا خدا بزرگه ... بیش از هر زمان دیگه ای بهش ایمان دارم و در اعماق وجودم حسش می کنم ... هر روز بیشتر از دیروز ...

نظرات 3 + ارسال نظر
فروردینی چهارشنبه 14 فروردین 1387 ساعت 11:39 ب.ظ http://farvardiy.blogsky.com

چه حس خوبی پیدا کردی! به من هم منتقل شد!ممنون!

تصمیم خوبی در بین خواب و بیداری گرفتی. من هر شب این تصمیم رو وقتی بچه‌هام می‌خوابن می‌گیرم و واقعا هم سعیم رو می‌کنم اما تربیت خانوادگی عالی تاثیرش به مراتب بیشتره.

اینطور که در توصیف سیزده بدر از خودت نوشتی به من اینطور می‌رسونه که آدمهای دورت تو رو خیلی شاد و خونسرد و مطمئن و مستقر و با اعتماد و خیلی خیلی امیدوار می‌بینن.
و فکر می کنم واقعا باشی.
بیشتر از پیش موفق باشی

حق با شماست آدم تصمیم می گیره اما به قول شما تربیت خانوادگی و از اون مهمتر ژن مانع از این می شن که آدم بخواد به تصمیماتش عمل کنه ...

وای !!! چه تعاریف مثبتی از من نوشتید ... ؟؟؟ ممنونم ازتون ...

بید مجنون پنج‌شنبه 15 فروردین 1387 ساعت 01:44 ق.ظ http://from2008.blogsky.com

سلام
ببخشید من در جریان نیستم این میتو کیه ؟

میبینم که روزای کاری تو شروع شده خوش به حالت !
بالاخره از این تعطیلی های مزخرف خسته کننده که به طرز مسخره ای همشون جمع شدن یه جا طوریکه آدم دیگه حالش به هم میخوره راحت شدی
راستی چرا از سوتی هات نمیگی ؟
میترسی ملت بهت بخندن ؟
میدونی که شادکردن دل مومن ثواب داره !! :)

میتو = طوطیم
سوتیمو باشه تو پست بعدی شرح می دم ...

دلارام پنج‌شنبه 15 فروردین 1387 ساعت 11:48 ق.ظ http://dellarramm.blogfa.com/

سلام عزیزم...

امیدوارم که تعطیلات عید کلی خوش گذشته باشه و استراحت کرده باشی... حال میتو هم خوب باشه!
به نظر من هم کار درستی کردی که میخوای با صبر کاراتو بکنی . آخه من که گاهی فکر میکنم میبینم واقعا این همه عجله برای چی و کی و چرا هست؟ میدونی مثلا مردمای اینجا به قدری ریلکس و راحتن که خدا میدونه آدم گاهی بهشون حسودی میکنه که مگه میشه اینا این همه آرومن و انوقت ما همش داریم حرص میخوریم و گاهی اوقات اصلا لزومی نداره و وقتی بخواییم با آرامی اون کار رو بکنیم به نتیجه بهتر میرسیم ولی خب انگار این عجله تو خونامون رخنه کرده!(البته یه موقع حرفام معنی بد نده برات چون خودم رو میگفتم و همه کسایی که میشناسم!)

راستش اینقدر تو عید استراحت کردم و خوابیدم که الان بد عادت شدم و همش سرکارم و تو مسیر درحال چرت زدن هستم ...
صبر خیلی خوبه ... خدا به همه و به قول تو به ما ایرانیهای عزیز صبر عطا کنه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد