تمرین مثبت اندیشی

این روزها دارم تمرین مثبت اندیشی می کنم بدجوری ... هر چقدر اطرافیانم نگرانم و همش پیش بینی های منفی می کنند من بیشتر تلاشم رو برای مثبت اندیشی و توجیهات مثبت درباره امور و خودم به کار می برم ... همش می گم نه چیزی نیست ... طوری نیست ... حالا آزمایشت مثبت اومده که اومده هنوز دومیش مونده ... تازه اونهم مثبت بیاد حتما با دارو حله ... تازه با دارو هم حل نباشه دنیا که به آخر نرسیده ... تازه فلان و فلان و ... آخرش که دیگه به هیچ جایی نمی رسم با خودم می گم خوب معجزه که هست ... به اون که اعتقاد داری ؟ ... بعد که از اون دست می شویم باز می گم ... تازه بگیریم اتفاق بدی هم بیفته ... اونهم نوعی آزمایشت بوده ...  اونهم درش 50 درصد سود نهفته است که تو حالیت نیست... به هیچ چیز این دنیا دل نبند ...

با این افکار خودمو آروم می کنم ...

دل خوش ...

دلم خوش بود که دیروز به خونه خودم برمی گردم ... دلم برای شوهرم می سوزه که اونجا تنهاست ... خودش هم ابراز ناراحتی می کنه و حسابی دلمون برای هم تنگ شده ... از طرفی هم هنوز خوب نشدم و به شدت نگرانم ... نمی دونم خونریزی رو جنین تاثیر منفی نخواهد گذاشت ... نمی دونم چرا با اینکه یک هفته است خوابیدم خوب نمی شم ...

دیروز دیدم نمی شه نرم سر کلاس ... بچه ها بلاتکلیفند و درس هم عقبه ... دو هفته دیگه هم که جشن داریم و نمایشنامه رو می بایست تمرین می کردند ... این بود که رفتم سر کلاس ... اما دریغ از این بچه های شلوغ ... بیشتر از همیشه حرف زدند و شلوغ کردند ... حریف پسرها نمی شم ... با اینکه میونم باهاشون بهتر از شاگردهای دخترمه و خیلی با محبتتند اما این انرژی و شلوغ کاریشون منو کشته ... نمی دونم آیا باید مهارشون کرد یا اجازه داد همین سیستم بمونند ... خیلی روانشناسی بچه بلد نیستم ... باید بیشتر مطالعه کنم ...

یه چیز جدید یاد گرفتم که تا به حال نمی دونستم:

دختران وقتی به سن بلوغ می رسند از درصد ماهیچه های بدنشون کم می شه و به درصد چربیهاشون اضافه می شه و بالعکس پسرها وقتی به بلوغ می رسند از درصد چربی بدنشون کاسته می شه و به ماهیچه ها و عضلاتشون اضافه می شه.


آرامش

چند روزیه که اومدم خونه پدریم ... از بس آرزو داشتم که دوباره بیام و این انرژی رو از خودم ساطع کردم تا خدا منو به وضعی رسوند که مجبور به اومدن و استراحت مطلق در اینجا بشم... خونریزیم خوشبختانه بهتر شده ... از روزی که جنینمو تو سونوگرافی دیدم عاشقش شدم ... تصمیم گرفتم به این بیچاره بیشتر برسم ... دیگه چیز سنگین بلند نکنم ... هله هوله نخورم  ... بر ترسهام غلبه کنم و ...

چند وقت پیش تو زندگیم به این نتیجه رسیده بودم که هر آنچه در زندگی رخ می ده ۵۰-۵۰ هست . یعنی در اون رخداد و یا حتی تصمیم ۵۰ درصد منفعت هست و ۵۰ درصد ضرر . اینه که هیچ چیز به خودی خود نه خوبه و نه بد ... نه می شه خیلی از بابتش خوشحال شد و نه خیلی ناراحت ... حالا با یاد این نتیجه ای که رسیده بودم خودمو آروم می کنم ...