انتظار

خیلی وقته از دوستام میلی نداشتم- یک سری به همه میل زدم اما از هیچ کس پاسخی نگرفتم! یه لحظه هایی می شه که آدم همش منتظره. منتظره اینکه یک خبری از کسی دریافت کنه حالا شخصش مهم نیست. یک احساس نیاز به اینکه یکی فقط بیاد و بهت بگه سلام خوبی؟ حالا اگر چند خط هم از خودش بنویسه و یا جواب ایمیل آدمو بده دیگه چه بهتر.

خط اینترنت ای.دی.اس.الم رو بالاخره راه انداختم و چقدر حال می ده. به همه پیشنهاد می کنم تهیه کنند. با فراغ خاطر می شه کار کرد. البته اگر خانواده بگذارند و هی نگند پاشو کمی به خودت برس!

امروز دانشگاهمون خبره. همه بچه ها و فارغ التحصیلان قدیمی ۷۳ و ۷۴ و ۷۵ و ۷۶ که ما باشیم می آن دید و بازدید با عیال و بچه و ... خلاصه ... همه می فهمند کی داره چه می کنه و تو این مدت چقدر فعال بوده؟! گمونم خیلی حال بده این دیدارها! حیف که من هیچوقت نتونستم در این مراسم دیدو بازدید که بعد به افطار ختم می شه شرکت کنم. شاید هم بهتر باشه که نمی تونم ... چون اکثرا ازدواج کردند و بچه دارند بجز من رویاباف. حداقل نامزد رو که دارند ... و گمونم آدم جلوشون کم بیاره و شاید احساس کنه عقب مونده. نمی دونم! شاید این حس رو هم نکنم. در حال حاضر نمی دونم چه حسی دارم. فقط دوست دارم تنها باشم و در رویاهام غرق شم.

پاییز

 

 

زرد است که لبریز حقایق شده است

تلخ است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است

...

مهرگان مبارک

 

 

این مسیج رو حتما خیلی هاتون دریافت کردید. منم اینو چند بار دریافت کردم. ا

 

ما دریافت امروزش برام امروز یک معنای خاصی داشت به همین خاطر خواستم اینجا ثبتش کنم.

رئیس-عکس- انرژی

امروز دوباره رئیسم منو گذاشت سر کار. هی هماهنگ کردیم. دیروز تا حالا صد بار تلفن که امروز 7 صبح می آد دفتر برای بررسی کارها و باز طبق معمول اومدم و منتظر شدم و دیدم نیومد. خیلی گاهی حرصم می ده. کلا تو زندگیم از همه رئیسهام ناراضی بودم. همشون یه جورند. به خاطر همین همیشه از رئیس داشتن بدم می اومده و در برخوردهام با رئیسهام هم کلا به نوعی این ذهنیتم رو بهشون انتقال می دم و متوجه می شند خودشون که من از ریاست بازی خیلی خوشم نمی اد. در خیلی از مواقع سعی می کنم نقش رو عوض کنم یعنی من سعی کنم به نوعی بهشون حکومت کنم و امر و نهی ... به خاطر همین رئیس جدیدم وقتی می خواد منو به جایی معرفی کنه هیچ وقت نمی گه کارمندم همیشه می گه همکارم ... باز خدا عمرش بده که باهام تا این حد راه می آد. قلبا مهربونه حیف که بی نظمه.
بگذریم ... دارم سعی می کنم کارهام رو طبق برنامه انجام بدم. سر کار رفتن هر بدیی که داره خوبیش اینه که آدم مدیریت زمان رو یاد می گیره و خوب البته در کنارش خیلی مسائل دیگه ... برای من هیچ وقت سر کار رفتن نفع مادی نداشته همیشه اجر معنوی داشته (متاسفانه یا خوشبختانه).
بگذریم ...
دوستی برام کلی عکس از توری که رفته بودیم فرستاد. خیلی ممنونش هستم. تا حالا داشتم اونها رو می دیدم و کلی شاد شدم. برام هیچ چیز لذت بخش تر از تماشای عکس نیست. به خاطر همین هر روز حتما یه 15 دقیقه ای حداقل می شینم و عکس دوستانم رو تماشا می کنم و یا عکسهای خودمو.
با چای و بیسکوئیت دارم از خودم پذیرایی می کنم و یا بهتر بگم اصطلاح علمیش می شه دارم به خودم به این شیوه محبت می کنم. صبحها که می آم دفتر سرراه کلی برای خودم تنقلات می خرم (متاسفانه)! اصلا کار خوبی نیست و باید ترک کنم این عادت بد رو.
کم کم دوباره باید شروع کنم درس خوندن رو. برای ارشد خوندن. وگرنه دوباره دیر می شه. امسال سال سومه که شرکت می کنم. می گن تا سه نشه بازی نشه. نمی دونم آیا برم کلاس یا نه؟ حوصله سر کلاس نشستن رو هیچ وقت تو زندگیم نداشتم.
راستی توصیه اکیدم اینه که حتما کارهاتون رو از صبح خیلی زود شروع کنید. تاثیرش فوق العاده است. هم زمان دیرتر می گذره و آدم به کارهای بیشتری می رسه و هم اینکه میزان انرژی در فضا ماکزیمم حدش هست و می شه کلی ازش استفاده برد. می شه ایستاد و دعا خوند و دستها رو به حالت دعا بالا برد. این ساده ترین راه برای دریافت انرژی از فضاست.

نکاتی در مورد عشق

هفته گذشته در برنامه ای شرکت داشتم. در واقع کمیسیونی بود که در آن خانم روانپزشکی به نام خانم پشوتنی صحبتهایی داشتند در موارد مختلف و عمدتا عشق. گزیده ای از صحبتهاشون رو که برام جالب بود براتون می نویسم.


• اون چیزی که اکثر ما می خواهیم عشق نیست بلکه مالکیت است که به غلط به عشق تعبیر شده.

• عشق در اثر خلاء بوجود می آد. نیازی در ما برآورده نمی شه و اونو در جنس متفاوت (نه مخالفت) می بینیم. ما می خواهیم رشد کنیم. می خواهیم انرژی زنانه و انرژی مردانه را در خودمان برابر کنیم. به همین خاطر به جنس دیگه رو می آیم.

• علت عدم تعادل در ما به این علته که بخشهایی از خودمون رو زندگی نمی کنیم. مثلا بخش مردانه و یا بخش زنانه درون خودمون رو. به عنوان مثال از بچگی به دخترها فقط لباسهای رنگ صورتی و رنگهای این چنینی می پوشونند و می گن تو باید عروسک بازی کنی. اگر بازی پسرانه ای رو انجام بده از این کار نهی اش می کنند. همچنین با پسرها نیز اینچنین رفتار می کنند. اگر پسرشون گریه کنه دعواش می کنند و اگر عروسک دست بگیره کلی منعش می کنند. پدر و مادرها با اینکار ناخودآگاه بخشی از نیازهای کودکشون رو سرکوب می کنند. در نتیجه این کودک در بزرگسالی به جنس مخالف روی می آره تا نیازهای سرکوب شده اش رو برآورد کنه.


• به عنوان مثال اگر ما در کارمون موفق نباشیم و یا کار خاصی نداشته باشیم عاشق مردی می شیم که در کارش موفق هست.

• مهترین عشق، عشق به جهان هستی است که باعث دلیری ما می شه و باعث می شه خودمون رو زندگی کنیم. برای رسیدن به این نوع عشق خیلی باید رو خودمون کار کنیم.


• باید خودمون رو عادت بدیم تا عشق رو با خرد بیاموزیم.

• در واقع خرد منطق و احساس است. دل و عقل است. در تمام مراحل زندگی و در انجام هر کاری هر دوی اینها باید با هم باشند. اول عقل و بعد احساس. اول باید ببینی عقلت انجام اینکار یا این فرد رو تایید می کنه یا نه و بعد ببینی آیا دلت می خواد و دوست داری وارد این جریان بشی؟

• ازدواج هایی که عقلانی صرف و یا احساسی صرف باشند دچار جدائی و مشکل خواهند شد.

• در واقع عشقی که مالکیت بیاره اصلا عشق نیست.

• عشقی که منفعتی می آره عشق نیست.

• عشق واقعی اینه که طرف رو با همه پستی و بلندیهاش دوست داشته باشیم حتی اگر روزی به ما عشق نورزید و به ما پشت کرد. عشق اونه که طرف رو آزاد بگذاریم و هیچ چیز رو بهش دیکته نکنیم.

یک داستان حقیقی در این مورد: دختر و پسری که هر دو در جریانات سیاسی دست داشتند عاشق هم بودند. هر دو زندانی می شن و از حال هم بی خبر تا اینکه دختر مطلع می شه پسر اعدام شده. دختر از زندان آزاد می شه بعد از چند سال ازدواج می کنه، می ره مشهد زندگی می کنه و بچه دارهم می شه. بعد از مدتی که برای سفری به تهران می اد به طور اتفاقی در خیابان معشوق سابقش رو می بینه و متوجه می شه که اعدام نشده و این همه سال اون زنده بوده. دوباره احساس علاقه سابقش نسبت به این فرد بهش برمی گرده. برمی گرده مشهد. بعد از چند روز شوهرش رو از این قضیه و این حسی که بهش برگشته مطلع می کنه. همسرش به جای پرخاشگری و دعوا و ... به دختر می گه باشه مسئله ای نیست تو برو تهران با دوستت باش، مدتی با اون بگذرون و بعد تصمیم بگیر با کی می خوای باشی. دختر به تهران می آد و مدتی با معشوق سابقش سپری می کنه اما می بینه نمی تونه ... و شوهر و بچه هاش رو انتخاب می کنه و برمی گرده مشهد.
نتیجه اخلاقی این داستان رو خودتون بگیرید.

• باید هر روز در زندگی شخصی و زندگی مشترک نو باشیم. هر روز حرکتی جدید داشته باشیم.
یکنواخت زندگی کردن بدترین چیزه. چون همسرمون می خواد رشد کنه، اگر اون پویایی رو از ما نبینه می ره سراغ شخصی دیگه.

• هیچ چیز در جهان اتفاقی نیست.

• بعضی ها متاسفانه فکر می کنند زن و شوهری یعنی اینکه یک روز زن لج شوهر رو دربیاره و یک روز شوهر. مثل الاکلنگ . اما درستش اینه که هر دو با هم برنده باشند.

• اگر عشق می خواهیم باید عشق بدیم، نه اینکه تنفر بدیم و توقع داشته باشیم طرف همچنان ما رو دوست داشته باشه.

• اگر انرژی طرف رو بگیریم اونهم انرژی ما رو خواهد گرفت. این قانونی است طبیعی.

• هر 21 روز سلولهای بدن ما ترمیم و نو می شوند. اگر 21 روز به طور مداوم کاری را انجام بدهیم اون کار ملکه ذهن ما می شود. کائنات هم هر 21 روز اتفاقاتی درونشان می افتد.

• کودکان خودشان رو زندگی می کنند. چرا؟ چون نگران قضاوت نیستند.