زوج کائناتی من ...

عجب زوج کائناتیی ... !!! خانم استاد می گفت نباید زوج کائناتیمونو تغییر بدیم. سر کلاس دیروز قرعه کشی کرد و دو بدو بهم افتادند که زوج هم باشند وطی هفته با هم در ارتباط ... حامی هم باشند و رازدار هم ... وقتی اومدم سر کلاس و فهمیدم زوج من کیه داشتم پس می افتادم. دقیقا اون کسی که با هم لجیم حالا شده زوج من ... اتفاقا هیچکدوم هم سر کلاس اون لحظه نبودیم ورفته بودیم برای بچه ها لیوان و آب جوش بیاریم. هر دو رسیدیم و پرسیدیم خوب زوج من کیه ... و گفتند شما دو تا ... قیافه اونهم درهم شد... من آخه چطور می تونم رازهامو بهش بگم؟ ... خیلی سختمه ... ولی خانم معلم اصرار داشت همینی که هست و هیچکدوم حق نداریم زوجهامونو عوض کنیم و اطمینان داد که هیچ کار دنیا بی حکمت نیست حتی این قرعه کشی و اینکه دقیقا ما به هم افتادیم حکمتی توش هست و به خاطر همین نباید توش دست برد و زوجها رو تغییر داد.
...
هر وقت بحث ازدواجم مطرح می شه و هر وقت پای یک غریبه تو زندگیمون باز می شه زندگیمون بهم می ریزه. پدرم باهام قهر می کنه و مادرم مهربانتر از همیشه می شه و برادرم متفکر و احساساتشو بروز نمی ده، فقط به طرف چشم غره می ره و محلش نمی ده. دماغشو براش می بره بالا و از این حرکات منفی که نمی دونم ناشی از غیرته یا حسادت و بعدش چند جمله می گه و بس: "بیکاری می خوای ازدواج کنی؟ تو مگه چی تو زندگیت کم داری؟ برای خودت خوش باش و زندگیتو بکن، به اهدافت برس. بیکاری می خوای بری با مادرشوهر و خواهر شوهر سرو کله بزنی". (ولی خبر نداره من عشق خواهرشوهرم). دفعه پیش وقتی بعد از بهم خوردن نامزدیم زار می زدم برگشت و گفت: " دیدی گفتم ... مگه بیکار بودی. ول کن وخوشحال باش و دیگه فکر ازدواج رو از سرت بیرون کن". تو دلم گفتم راست می گه ... و کم کم خاطرشو فراموش کردم و نفسی به راحتی کشیدم اما الان ... باز همون برنامه ها داره تکرار می شه و من احمق ... طرفم هم که ماشااله خیلی خوب کارشو بلده ... شامه قویش راه رو بهش نشون می ده و با مهارت کامل به خانواده ام خودشو نزدیک کرده و من ناباورانه فقط می تونم نظاره گر باشم و مثل دفعه پیش لال مونی گرفتم. اون منو نردبانی می بینه که باهاش پله های ترقی رو طی کنه، خودشو برسونه اون بالا ی دیوار و بعد که رسید نردبودنه رها کنه ، آه ... یعنی اینه قضیه؟ نمی دونم شاید خیلی بدبینانه دارم به موضوع نگاه می کنم. شاید واقعا اینطور نباشه و این فقط تفکرات من باشه. اما خوب اگر اون شامه ای داره منم برای خودم حواسی دارم و می تونم مسائلی رو درک کنم برای خودم. تمام بدبختی من این وسط اینه بهش علاقه دارم.

آموخته های کلاس خودشناسی

مطالبی که شنبه گذشته در جلسه کلاس خودشناسی  فراگرفتم رو برای استفاده همه می گذارم اینجا:

تمرین:

1- کارهایی که باعث می شه حالمون بد بشه رو یادداشت کنیم. (در واقع ثبت کنم و بپذیریم). در واقع زندگیمون رو باید آگاهانه بهش نگاه کنیم.

 

2- نکات منفی منفورترین آدمها رو ببینیم و بهشون بگیم ___ در واقع با اینکار می خواهیم تئاتر بازی کنیم و از نقش های کلیشه ایمون بیرون بیایم ، خودمون رو مجبور کنیم کارهایی رو انجام بدیم که برامون همیشه سخت بوده و فکرش رو هم نمی تونستیم بکنیم.

 

 

باورهای غلطی که در ذهن ما جا انداخته اند: قوی تر باش ، برتر باش ، تندتر بدو ____ این موارد لزوما باعث خوشبختی نمی شن.

 

در حقیقت اونچه که مهمه تسلط برخوده؛ نه تسلط بر فرد دیگری. ما می خواهیم با قدرت درونی خودمون انسانها رو به جایی برسونیم. ما نباید کسی رو عوض کنیم، بلکه باید خودمون رو عوض کنیم تا هم خودمون لذت ببریم و هم همسرمون  از ما لذت ببره.

ما باید خودمون پر باشیم، دیگه قضاوت دیگران مهم نیست.

نگذار پررو بشه. نگذار روت سوار بشه ___ اینها در واقع الگوهای ناهنجاری است که دیگران به ما یاد داده اند.

 

هر انسان ناهنجاری را که می بینیم باید اونو به شکل بچه ببینیم.

 

وقتی ما در امور پیش قدم می شویم، در واقع احساس قدرت می کنیم.

آدمهایی که قدرتمند هستند پیام مثبت می دند و عذرخواهی می کنند.

 

باید به جایگاهی برسیم که بدونیم کی از ویژگیهای خودمون استفاده کنیم، بدونیم کجا عشق بورزیم؟ کجا کینه به دردمون می خوره؟ و  ... احساساتمون رو بشناسیم و اونها رو تحت کنترل خودمون در بیاریم و از هر کدوم در جای درستش استفاده کنیم.

 

باید احساسات خودمون رو بیان کنیم، نباید فکر کنیم طرف لوس می شه، اینکه احساس خودمون رو بیان کنیم اشتباه نیست، اینکه منتظر پاسخ از طرف مقابل بشیم اشتباهه. در واقع بیان احساس نیست که حالمون رو بد می کنه بلکه اینکه منتظر پاسخ از طرف اون باشیم حالمون رو بد می کنه. به هر حال باید خودمون رو صادقانه زندگی کنیم، ممکنه پیامی رو که می خواییم از طرف اون نگیریم بلکه از دیگری بگیریم. بالاخره این پیام وانرژی مثبتی که دادیم برمی گرده حالا ممکنه از طرف اون نباشه و از جای دیگری باشه.

 

 

موارد زیر جز انرژی زنانه هستند: عشق بخشندگی و ...

انرژی مردانه:  هدف گذاری، درآمدزایی، قدرت، خشونت و ...

اگر بتونیم هر دو نوع انرژی رو در خودمون پرورش بدیم اونوقت می شیم یک انسان کامل، و زمانیکه خودمون رو تونستیم متعادل کنیم اونوقت بچه ی متعادلی هم پرورش خواهیم داد.

یکی از جنبه های ازدواج اصلا همینه که هر کدوم از زوجین جنبه ای که بلده رو به دیگری یاد بده تا هر دو رشد کنند. مردها هم باید کارهای زنانه رو بلد باشند و گاهی انجامش بدند و همینطور خانمها کارهای مردانه رو . حتی اگر بد انجامش بدند باز باید بگذاریم اینکار رو انجام بدند تا به تعادل برسند.

 

اتفاقات ناهنجار هر روز پیش می آد. اصلا این اتفاقات رو کائنات برنامه ریزی شده برای ما می فرستند، و باید این اتفاقات باشند تا رشد کنیم. اتفاقات ناهنجار از مشکلات مالی گرفته تا ناموفقیت در کنکور و مرگ عزیزان و هزاران مورد دیگه... گاهی شاید واقعا برامون لازم می بوده که پدر و مادر بدی داشته باشیم، و یا فرزندمون سرطان بگیره و یا مسائل و مشکلات دیگه ... همه اینها باعث رشد می شند. باعث می شند تا از این ها رخدادهای خوبی پیش بیان.

 

ما باید خرد خودمون رو پرورش بدیم، اونقدر که علتها رو هر چه بیشتر درک کنیم و هر چه بیشتر خودمون رو به هنجار هستی نزدیک کنیم.

و اما ...

با کسی که مدام بهمون پیام منفی می ده چه کنیم؟ ما انسانها دایره ی کامل نیستیم. لبه های تیزی داریم. بعضی ها کمتر و بعضی ها بیشتر. این لبه های تیز به خاطر نوع پرورشمون در کودکی در ما ایجاد شده. به خاطر ضعف های تربیتی و مشکلاتی که در اون دوران حساس داشتیم. الان در بزرگسالی دچار این تیزیها شدیم. دلمون می خواد با این تیزیها به کسی آسیب برسونیم تا دلمون خنک بشه و به آرامش برسیم. این تیزیها ابدا تقصیر خودمون نیست. 

مثلا بچه ای که در دوران کودکی به خاطر شب ادراری که دست خودش هم نبوده به شدیدترین نوع تنبیه می شه و پدر و مادرش اونو لخت در جای سردی به خاطر مجازات شب تا صبح نگه می دارند این دچار این لبه تیز می شه. و مواردی اینچینینی ...

ایراد گرفتن از آدمها به خاطر این تیزی است که داریم. له کردن آدمها ... سلام ندادن و اینکه بگیم اول اون بیاد جلو ... همه اینها نتیجه اون تیزی است. باید سعی کنیم تیزیهامونو از بین ببریم و صافش کنیم. در واقع اگر به کسی تیزی نزنیم به ما تیزی نمی خورد. حالا اگر هم خورد چه کنیم؟

اگر هر شخصی خواه پدر و مادر و ....حرفی به ما زد که باعث رنجش و زخم ما شد چه کنیم؟ اولین کاری که باید بکنیم باید از اون صحنه دور بشیم، به هر بهانه ای ... حالا می تونه آب خوردن باشه و یا انجام کاری ... فقط جواب نرسونیم، درگیر نشیم ودور بشیم و بعد فکر کنیم و تشخیص بدیم این زخمی که طرف می زنه به خاطر چیه؟ آیا واقعا داره عیبهای منو بهم می گه، آیا نکته ای بهم می گه که مال منه، و یا نه این همون تیزیش هست که بهم می زنه که بدینوسیله خودشو تخلیه کنه. اگر عیب از خودمون باشه باید بپذیریم و سعی در رفعش بربیاییم. و اگر زخمش بود و تیزیش ازش بگذریم و بگیم این زخم اونه و اشکال نداره ... من نباید ناراحت بشم ... اون الان در وضعیتی است که باید اینها رو بهم بگه .

و اما اگر کسانی در روز می بینیمشون که مدام بهمون زخم می زنند باید در موردشون تصمیمی اتخاذ کنیم. لیستی ازشون تهیه کنیم ببینیم کیها هستند؟ اگر اون شخص در زندگی ما خیلی اهمیتی نداره و می شه حذفش کرد و دیگه ندیدش و یا قطع رابطه کرد اینکار رو بکنیم. مثلا ار فروشنده دیگری خرید کنیم و ... اما اگر اون شخص نقشی داره مثلا همسرمونه ، پدرمونه ومادرمونه ... باید طبق عملکرد بالا عمل کنیم. اما از اونجائیکه نمی شه همه رو حذف کرد باید سعی کنیم ظرف خودمون رو بزرگ کنیم تا نبریم.

 

هیچ وقت از مردها نباید انتظار عذرخواهی داشته باشیم، خود کارهاشون نشانه عذرخواهیشون هست.

 

اکثرا حس تنفری که نسبت به شخصی و یا قضیه ای  پیدا می کنیم به این خاطره چون خودمون نمی تونیم مثل اون باشیم، مثل اون زندگی کنیم، و یا اون شرایط رو داشته باشیم.

 

خوردن در ناخودآگاه ما نشانه یادگیری است، وقتی با همدیگه چیزی رو می خوریم باعث می شه احساس صمیمیت بیشتری داشته باشیم، احساس هم اندیشگی کنیم چون اندیشه ها از این طریق منتقل می شه.

 

نکته بعدی اینه که به آدمها صفت ندیم. نگیم فلانی بده، درس نخونه، مهربونه، شلخته است، کاردرسته و .... این کاریست که برای ما مثل نقل و نبات شده و هر کسی رو تو ذهنمون با صفتش به خاطر می سپریم و برای دیگران هم اینطور تعریفیش می کنیم. اما این خوب نیست ... چون هر کسی از صفت ها برداشت شخصی خودشو داره. مثلا به جای اینکه بگیم بچه من درس نخونه بهتره بگیم: بچه من هر روز از ساعت 5 تا 6 درس می خونه و یا اینکه به جای اینکه بگیم شوهر من بداخلاقه بهتره بگیم شوهر من شبها که می آد خونه تا موقعی که می خوابه کلامی صحبت نمی کنه ... و غیره.  کار سختی است ولی بهتره اینکار رو به خودمون تمرین بدیم. حتی اگر در مواقعی در شرح عمل اطرافیان کم می آریم و آخرش مجبوریم صفتشون رو بگیم بهتره بگیم به نظر من ....... ولی تا می تونیم نباید صفت به کار ببریم. چون وقتی صفت به کار می بریم ممکنه اون شخص واقعا به خاطر قانون جاذبه ای که در دنیا وجود داره به سمت اون صفت بره.

 

تا می تونیم باید از رفتن پیش مشاور و روانشناس اجتناب کنیم. چون اونها بعضی هاشون خیلی مشکلات دارند و مشکلات خودشون رو وارد قضیه و مشاوره هاشون می کنند. به جاش می تونیم در دوره های خودشناسی شرکت کنیم تا خودمون درد خودمون رو بتونیم رفع کنیم. اگر در مواقعی هم مجبور باشیم پیش روانشناس و روانکاو بریم باید از هر جهت ازش مطمئن باشیم، پیش هر شخصی نریم، در غیر اینصورت اون روانشناس نه تنها مشکل ما رو حل نخواهد کرد بلکه به مشکلاتمان خواهد افزود.

 

ما باید بلد باشیم خوشبخت زندگی کنیم و از لوازم و هر چیز کوچکی خوشبختی بیافرینیم، در این صورت خواهد بود که حتی اگر در بدترین جاها هم زندگی کنیم و در بدترین شرایط اونوقت احساس خوشبختی خواهیم کرد. بالعکسش هم هست ... اگر بلد نباشیم خوشبخت زندگی کنیم اونوقت در بهترین نقاط دنیا هم زندگی کنیم و بهترین شرایط و امکانات رفاهی و ... رو داشته باشیم باز ته دل احساس خوشبختی نمی کنیم.

 

ما باید از نظر نیروی درونی و فکری خودمون رو به جایی برسونیم که حتی اگر بدترین اتفاقاتی که بشه فکرش رو کرد برامون پیش بیاد باز حالمون خوب باشه.

 

 

 

 

هفت ماهی که گذشت ...

عصر داشتم به غم و غصه های دوستام فکر می کردم. این چند وقت خیلیهاشون ناراحتی کشیدند و غصه دار بودند و شدند. خیلی براشون متاسفم و کاش از دست من برای تخفیف درد روحی و جسمیشون کاری برمی اومد...... همینطور که داشتم به اونها فکر می کردم بعد رسیدم به خودم ... و امسال خودم. هنوز سال تموم نشده نمی دونم چرا به مرور سالی که گذشت رسیدم. هفت ماهی که گذشت خیلی برام عجیب و خوب بود ... شاید در طول عمرم اینقدر سال خوبی نداشتم. از اول سال هی شیرینی وارد خونه مون شد. هی هدیه و سوغاتی و شیرینی. ماهی های عید نمردند و زنده اند هنوز ... و بعد هی سفر پشت سفر و گرد هم آیی ها و مراسم شادی ها و عروسی پشت عروسی ... و باز به این رسیدم که چقدر امسال با آدمهای جدیدی آشنا شدم و چه دوستان جدیدی که پیدا نکردم؟!!! و اینکه  تونستیم خونه بخریم ... قطعا دوران سربالایی زندگیم هست. نمی دونم شاید سرازیری ها پشتش باشند و برای دوستانم سربالایی ها از راه برسه....

 

فردا می رم گردهم آیی... هر وقت عروسی و یا جاهای انیچنینی بخوام برم به خاطر اینکه خوب یک خانم هستم کلی فکر و خیال اینکه حالا چی بپوشم و موهامو چه کنم می زنه به سرم ... هی می رم دنبالش ... دنبال خرید و اکثر اوقات به این نتیجه می رسم که هر چی دارم استفاده کنم و از یک روز قبل از مراسم هم هی جلوی آینه صدتا لباس پرو می کنم. الان می دونم که کفر آقایان در می آد اما چه کنیم؟ این مسائل  تو ذات ماست و نمی شه کاریش کرد. حتی بی خیال ترین خانمها باز دوست دارند خوب به نظر بیان و از کسی کم نیارن. ضمن اینکه اعتماد به نفس رو هم افزایش می ده ...

 

میتو (طوطیمو) صبح حمومش کردم. خیلی کثیف بود و با کمال میل استقبال کرد. بعد حسابی خشکش کردم و گذاشتمش تو آفتاب. خلاصه آفتاب گرفت و کلی حال کرد. پرهاشو کلی تمیز کرد و البته در اثر خشانتش در تمیز کردن ازش کمی خون رفت... اما متاسفانه چون ظهر ناهار ماهی داشتیم بدبخت دوباره بوی ماهی گرفته و من اصلا حواسم به این قضیه نبود. خلاصه دوباره الان کثیف شده ... و زحماتم برباد رفت.

 

یک جمله ای صبح خوندم که خیلی منو گرفت ................ خوب شو! بهتر شو! بهترین باش!

 

چقدر کار؟

این چند وقته از شدت کار نمی دونم چه کنم؟ هی از همه طرف کار می آد برام ... امروز هم که روز آمار بود رئیس روسا هی بهم تبریک تعارف می نمودند.

 

یک کار برام پیدا شده موقعیت و حقوقش توپه و کار دولتی هم هست اما من با جسارت تمام رد کردم. هرچند که حقوقش دوبرابر حقوق فعلیمه و اسم و رسم بالاتری داره اما نمی دونم چرا نمی تونم جای شلوغ پلوغ کار کنم. دوست دارم سرم به کار خودم باشه و کارم دست خودم ...

 

عمه یکی از دوستانم درگذشت. خیلی براش ناراحت شدم. این دوستمو خیلی دوست دارم و اصلا دلم نمی خواد ناراحتیشو ببینم اما متاسفانه همیشه می بینم (یعنی اینکه می شنوم و می خونم)! خدا بهش صبر بده ... و بهترینها رو بهش بده.

 

هر روز که می گذره بیشتر به این نتیجه می رسم من اشتباهی زن آفریده شدم. نمی خوام ناشکری کنم اما واقعا اشتباهی رخ داده ... در این شکی ندارم. وقتی خودمو و روحیاتمو با دیگر دخترها مقایسه می کنم و خیلی مسائل دیگه ... می فهمم اشتباه شده. اما نمی خوام خیلی به این افکارم دامن بزنم . می ترسم افکارم روم واقعا اثر بگذارند ...