جریمه- قولنامه

من و مادرم هر کدوم ۵۰ تومن جریمه بدحجابی شدیم. ماشین هم یکماه ضبط خواهد شد. بالاخره این چتری های من کار دستم داد. خلاصه ... بابام هم که عادت داره تا یک چیزی می شه وکیل می گیره و چند برابر اون پول جریمه رو می ده وکیل ...

قولنامه امروز انجام نشد ولی بزودی ... کلی رفتیم خونه فروشنده مهمونی . شیرینی هم خریده بودیم اما دیگه تو نبردیم (برده بودیم اگر قولنامه بشه تعارف کنیم) دیگه اینه که برگردوندیم خونه. عوضش کلی با فروشنده ها رفیق شدیم. نمی دونم خیر باشه این خرید و فروش ...

دیگه خدا کنه یکسال آینده زودتر سپری بشه. هم تکلیف من تو زندگیم مشخص بشه و هم رئیسم تغییر کنه. واقعا هر روزش داره بدتر از دیروزش می شه. آدمهایی که خیلی درس می خونند و خیلی گرفتارند همیشه اینطوری می شند. فکرشون عجیب و غریب می شه و یکهو می بینی یک تاریخ خیلی تابلو رو نمی تونند به خاطر بسپارند. خیلی دارم از دست این فراموشیش و عدم قاطعیتش تو کارهاش اذیت می شم. زودتر انتخابات بیاد ببینم کی رئیس خواهد شد؟!!!

دیگه همین خیلی ساکت شدم. خیلی زیاد ... متفکرم. خیلی زیاد ...

یک شن به

بالاخره اگر خدا بخواد فردا می ریم قولنامه خونه رو ببندیم. یعنی ممکنه؟ این خونه عوض کردن ما یک طلسم شده. یعنی ممکنه ؟ حالا معلوم خواهد شد. منم باید باشم. شاید این اولین باری باشه که بابام چیزی رو به نامم می کنه. حس جالبیه!


یکبار از جایی شنیدم که مهمترین ارتباطی که یک زن می تونه داشته باشد ... والاترینش ... حتی والاتر از ارتباطش با خدا و بچه اش و ... ارتباطش با خودش هست یعنی با جسم خودش بیشتر. این حرف رو نادیده گرفتم اما الان بهش می رسم. توضیحات بیشتر رو نمی نویسم چون ممکنه متاسفانه سوتعبیر بشه.


دیگه اینا ... کمی بهترم خوشبخانه ... چقدر خوبه که آدم زمین بخوره و یواش یواش دوباره خودش رو جمع کنه و بلند بشه. این بلند شدن یک حس خاصی داره. الان تو این مرحله ام. احساس سبکبالی می کنم. از اینکه دارم به نتایجی می رسم خوشحالم!

حماقت

همیشه به این فکر می کنم که چرا من هیچ وقت در عمر شریفم نتونستم با هیچ پسری مثل آدم دوست باشم؟ همینجوری که همه دخترا هستند حالا چه از نوع سالمش و چه از نوع خلافش. هیچ جوری نتونستم با پسری باشم. همیشه دورادور بودم و فقط بدنامیش که فلانی با فلانی دوسته برام مونده. هیچ وقت هیچ بهره ای نبردم. از هیچ نظر. هیچ وقت این احساس رو نداشتم که مثلا با دوستم دوست هستم.

امروز خیلی آه کشیدم .... خیلی زیاد .... احساس مزخرفی داشتم. احساس عقب ماندگی  ... همیشه خیلی منطقی رفتار کردم ... و یا خیلی احساسامو خوردم و هر وقت به کسی محبت کردم و ذره ای از محبت بی کرانم رو نثارش کردم طرف فکر کرده که نسبت بهش نظر ازدواج دارم و دوست دارم اون منو بگیره و زده حسابی حالم رو گرفته. نمی دونم چرا نمی شه بلاعوض محبت کرد به کسی؟ همش فکر می کنند ازشون انتظاری دارم که محبت می کنم و یا براشون کاری انجام می دم در حالیکه چنین نیست و موندم چطور اینو تفهیم کنم.

نمی دونم! کسی که دوستش دارم بالاخره بعد از کلی انتظار بهم زنگ زد و حرفهاشو بهم زد. چقدر تلخ بود و چقدر شیرین که طرف بیاد و همه رویاهاتو بریزه بهم. همه چیزهایی که خودت می دونی رو دوباره بهت بگه و بهت بگه که اونهم می دونه که تو می دونی... خیلی برام سخت بود. از اینکه چرا اینقدر احقم و اینقدر محبت می کنم از دست خودم خیلی عصبانیم. واقعا انگار ارزشها تغییر کردند. بدها خوب شدند و خوب ها بد. هر چی بدی کنی انگار عزیزتری. ای کاش می شد یک ذره از این اخلاقها و فاکتورهای منفی رو در خودم پرورش بدم. مثل بقیه دخترها بشم. با خلافها بگردند و آخر سر فرشته ای بمونند و با یک فرد خیلی مثبت ازدواج کنند. اینه رسم روزگار که من ازش عقبم و همیشه بالعکس عمل کردم. با مثبتها گشتم و همیشه جذب آدم منفی ها شدم. آخه حماقت از این بیشتر ...

جمعه

بعد از چند هفته این اولین جمعه ای هست که خونه هستم و هیچ برنامه ای نداشتم. حقا که امسال تابستونش خیلی برام پربار بود. همش یک برنامه ای برای بیرون رفتن و گشت و گذار پیش می اومد و منم که هیچ وقت عادت نداشتم اینهمه بیرون باشم. اما در هر حال خیلی خوب بود ... و امروز که خونه هستم دلگرفته شدم. البته می شد باز برم سفر و لاهیجان ... چند تا از دوستام رفتند و هی می گفتند که منم برم اما دیگه دیدم صدای بابام درمی آد. اینه که موندیم خونه ... و عجیبه که هنوز هیچ میلی از هیچ دوستی ندارم و خیلی برام عجیبه. ملت کجایند؟ حتما همه گرفتارند. باز دوباره وب لاگها هم آپ نمی شند.

...

برادرم امروز رفت کوه و باز طبق معمول هر چی التماسش کردم که منو هم با خودش ببره بی فایده بود. دوست داره با رفقاش محفل خصوصی خودشون رو داشته باشند و طبعا من مزاحمشون خواهم بود. اما خیلی دلم می خواست منم برم.

...

فردا باز دوباره روز کاری شروع خواهد شد. این دو روز تعطیلی رو حسابی استراحت کردم و حسابی خوردم. متاسفانه من از خور و خواب و خشم و شهوت به همه امیالم تونستم غلبه کنم بجز این قضیه خوردن. این پرخوری برام معضل بزرگی شده، فقط شانس بزرگم اینه که چاق نمی شم خوشبختانه وگرنه چی می شد؟ ولی جدا چه باید بکنم؟ ناهار رو سه وعده و شام رو دو وعده صرف می کنم و بین غذاها هم کلی تنقلات استفاده می کنم.  گمونم باید برم پیش مشاور !!! خیلی سعی کردم با این خصلتم مبارزه کنم اما نشده که نشده. گمونم اثر طوطی داری ۲۰ ساله باشه. چون اونها همش می خوان بخورن. منم که باهاش رفیقم و مادرم بارها گفته من احساس می کنم تو یک طوطی هستی نه یک انسان و خلق و خوهات مثل طوطی شده. اینه که شاید پرخوریم هم نتیجه این همنشینی باشه. نمی دونم والله ... !!!  گمونم در آینده باید با کسی که به طوطی ها علاقه داره ازدواج کنم تا مشکلی نداشته باشیم.

انتظار

خیلی وقته از دوستام میلی نداشتم- یک سری به همه میل زدم اما از هیچ کس پاسخی نگرفتم! یه لحظه هایی می شه که آدم همش منتظره. منتظره اینکه یک خبری از کسی دریافت کنه حالا شخصش مهم نیست. یک احساس نیاز به اینکه یکی فقط بیاد و بهت بگه سلام خوبی؟ حالا اگر چند خط هم از خودش بنویسه و یا جواب ایمیل آدمو بده دیگه چه بهتر.

خط اینترنت ای.دی.اس.الم رو بالاخره راه انداختم و چقدر حال می ده. به همه پیشنهاد می کنم تهیه کنند. با فراغ خاطر می شه کار کرد. البته اگر خانواده بگذارند و هی نگند پاشو کمی به خودت برس!

امروز دانشگاهمون خبره. همه بچه ها و فارغ التحصیلان قدیمی ۷۳ و ۷۴ و ۷۵ و ۷۶ که ما باشیم می آن دید و بازدید با عیال و بچه و ... خلاصه ... همه می فهمند کی داره چه می کنه و تو این مدت چقدر فعال بوده؟! گمونم خیلی حال بده این دیدارها! حیف که من هیچوقت نتونستم در این مراسم دیدو بازدید که بعد به افطار ختم می شه شرکت کنم. شاید هم بهتر باشه که نمی تونم ... چون اکثرا ازدواج کردند و بچه دارند بجز من رویاباف. حداقل نامزد رو که دارند ... و گمونم آدم جلوشون کم بیاره و شاید احساس کنه عقب مونده. نمی دونم! شاید این حس رو هم نکنم. در حال حاضر نمی دونم چه حسی دارم. فقط دوست دارم تنها باشم و در رویاهام غرق شم.

پاییز

 

 

زرد است که لبریز حقایق شده است

تلخ است که با درد موافق شده است

عاشق نشدی وگرنه می فهمیدی

پاییز بهاری است که عاشق شده است

...

مهرگان مبارک

 

 

این مسیج رو حتما خیلی هاتون دریافت کردید. منم اینو چند بار دریافت کردم. ا

 

ما دریافت امروزش برام امروز یک معنای خاصی داشت به همین خاطر خواستم اینجا ثبتش کنم.

رئیس-عکس- انرژی

امروز دوباره رئیسم منو گذاشت سر کار. هی هماهنگ کردیم. دیروز تا حالا صد بار تلفن که امروز 7 صبح می آد دفتر برای بررسی کارها و باز طبق معمول اومدم و منتظر شدم و دیدم نیومد. خیلی گاهی حرصم می ده. کلا تو زندگیم از همه رئیسهام ناراضی بودم. همشون یه جورند. به خاطر همین همیشه از رئیس داشتن بدم می اومده و در برخوردهام با رئیسهام هم کلا به نوعی این ذهنیتم رو بهشون انتقال می دم و متوجه می شند خودشون که من از ریاست بازی خیلی خوشم نمی اد. در خیلی از مواقع سعی می کنم نقش رو عوض کنم یعنی من سعی کنم به نوعی بهشون حکومت کنم و امر و نهی ... به خاطر همین رئیس جدیدم وقتی می خواد منو به جایی معرفی کنه هیچ وقت نمی گه کارمندم همیشه می گه همکارم ... باز خدا عمرش بده که باهام تا این حد راه می آد. قلبا مهربونه حیف که بی نظمه.
بگذریم ... دارم سعی می کنم کارهام رو طبق برنامه انجام بدم. سر کار رفتن هر بدیی که داره خوبیش اینه که آدم مدیریت زمان رو یاد می گیره و خوب البته در کنارش خیلی مسائل دیگه ... برای من هیچ وقت سر کار رفتن نفع مادی نداشته همیشه اجر معنوی داشته (متاسفانه یا خوشبختانه).
بگذریم ...
دوستی برام کلی عکس از توری که رفته بودیم فرستاد. خیلی ممنونش هستم. تا حالا داشتم اونها رو می دیدم و کلی شاد شدم. برام هیچ چیز لذت بخش تر از تماشای عکس نیست. به خاطر همین هر روز حتما یه 15 دقیقه ای حداقل می شینم و عکس دوستانم رو تماشا می کنم و یا عکسهای خودمو.
با چای و بیسکوئیت دارم از خودم پذیرایی می کنم و یا بهتر بگم اصطلاح علمیش می شه دارم به خودم به این شیوه محبت می کنم. صبحها که می آم دفتر سرراه کلی برای خودم تنقلات می خرم (متاسفانه)! اصلا کار خوبی نیست و باید ترک کنم این عادت بد رو.
کم کم دوباره باید شروع کنم درس خوندن رو. برای ارشد خوندن. وگرنه دوباره دیر می شه. امسال سال سومه که شرکت می کنم. می گن تا سه نشه بازی نشه. نمی دونم آیا برم کلاس یا نه؟ حوصله سر کلاس نشستن رو هیچ وقت تو زندگیم نداشتم.
راستی توصیه اکیدم اینه که حتما کارهاتون رو از صبح خیلی زود شروع کنید. تاثیرش فوق العاده است. هم زمان دیرتر می گذره و آدم به کارهای بیشتری می رسه و هم اینکه میزان انرژی در فضا ماکزیمم حدش هست و می شه کلی ازش استفاده برد. می شه ایستاد و دعا خوند و دستها رو به حالت دعا بالا برد. این ساده ترین راه برای دریافت انرژی از فضاست.