تحول


باید تحول رو در خودمون بخواهیم. با تمام وجود بخواهیم تغییر کنم. تغییر مثبت و عادتهای منفی رو کنار بگذاریم. اگر کسی نصیحتی می کنه و یا راهکاری در مورد بهتر شدنمون داره بهتره که کمی روش فکر کنیم و به کار بگیریمش. نباید گفت من همینی که هستم هستم. درسته تا حدی هر آدمی همینی هست که هست اما بقیه اش چی ؟ نباید بهتر شد؟ آیا نباید رشد کرد؟
برای بهتر شدن اولین اقدامش به نظرم با تمام وجود خواستنه و بعد برنامه ریزی کتبی (حتما کتبی) برای رسیدن به اون چه که زندگی ما و اطرافیان و دنیامون رو بهتر می کنه و بعد طراحی هر روز و عمل به اونچه که نوشتیم.

دو سه جمله خوب امروز از رادیو شنیدم:

* ماها نباید خودمون رو با جایز الخطا بودن گول بزنیم. ما ممکن الخطا هستیم نه جایز الخطا.

* همیشه فکر می کردم انسان موفق کسی هست که هرگز اشتباه نمی کنه، اما دور و برم رو که نگاه می کنم انسانهای موفقی رو می بینم که اشتباه می کنند، اما فرق اون ها با بقیه اینه که اونها هیچ اشتباهی رو دوبار تکرار نمی کنند.

ای همه کاش همه من جمله من اینچنین بودیم.

روز غیرمفید

چه روزی بود امروز... خیلی مفید نبود و من از چیزی که واقعا منزجرم و کلافه ام می کنه روز غیرمفیده-
امروز همکار و دوستم بچه گربه اورد با خودش سر کار- خلاصه محیط کارمون به یک باغ وحش مبدل کردیم- بچه گربه اون هم که یک جا بند نمی شد اصلا.
چند روزه که مطالعه ای نداشتم متاسفانه- به طرز عجیبی وقت کم می ارم- کتابهای برایان تریسی رو مطالعه می کنم دائما و سعی می کنم ازش و از روشهای مدیریت زمانش بهره بگیرم اما خوب عملی کردن این موارد کمی سخته و زمان می بره اما کتابهای فوق العاده هستند و به تمام کسانی که به این مباحث علاقه مندند توصیه اش می کنم.

ماهیهای عید

امروز صبح کلی خوشحال بودم که بالاخره ماهیهای عیدمون رو بعد از 5 ماه می برم جایی رهاشون می کنم اما از شانسم هیچ حوضی نیافتم- حوضها یا آب نداشتند و یا خراب شده بودند برای بازسازی- خلاصه ... مجبور شدم ماهیهای فلک زده رو با خودم ببرم محل کارم و در طشت نگهشون دارم تا ببینم بعدا می تونم کجا رهاشون کنم؟ کل روز سرم بهشون گرم بود- هیچ وقت با ماهی بازی نکرده بودم- دیدم نه اونها هم می تونند بازیگوش باشند و با آدم و انگشتمون بازی کنند.
دیگه سایت انجمن رو آپ دیت کردم – خیلی وقتمو گرفت وهنوز کلی جای کار داره- رئیسمون هم که با خانواده (خانم بچه ها) رفته مسافرت و خوب خبری ازش نیست . دیگه ... این از اوضاع و احوال ما ... منتظر تعطیلات پایان هفته ام برای تجدید قوا و اینکه میتو (طوطیمو) ببرم حموم .

اولین روز هفته هم سپری شد و روزها پشت هم خواهند آمد و رفت و این درد همیشگی منه اینکه روزها به سرعت سپری می شند و من کوهی از آمال و آرزوها و کارهایی که باید انجام بدم رو در پیش روم می بینم. با تمام وجود برنامه ریزی می کنم اما باز در پایان روز می بینم که به همشون نرسیدم. خلاصه ... حکایت همچنان باقی است.
نمی دونم با این همه مشغله چطور فرصتی برای ازدواج باقی می مونه؟ این سوالی است که همیشه تو ذهنم بوده و نتونستم پاسخی براش پیدا کنم. به خصوص برای بچه دار شدن که کلی ؟؟؟؟ در ذهن دارم. خیلیها جوابهای زیادی بهم دادند در مورد علت های بچه دار شدن اما همه اینها به خودخواهی آدم برمی گرده نه به اون بچه. خلاصه سوال همچنان باقی است.
بالاخره فردا ماهیهای عیدمونو می برم تو یک حوض رها کنم بعد از 5 ماه !!!

طراحی از یک دوست

امروز رو با برنامه ریزی کامل شروع کردم. البته هر روز رو با برنامه ریزی شروع می کنم اما امروز سعی کردم این برنامه ریزی دقیق تر باشه یعنی برای هر ساعت دقیقا نوشتم که چه بکنم و چه نکنم. من همیشه انواع برنامه ریزی ها رو به کار بردم تا ببینم کدوم از همه بهتره. و گمونم این برنامه ریزی ساعتی در من بهتر عمل می کنه و وجدانم رو آسوده – اینکه مطمئنم می کنه که روزم رو هدر ندادم.
خلاصه کنم. با طراحی سربرگ و پاکت برای یک انجمنی روزم رو شروع کردم. اما هنوز کار داره. تمرین خط و بعد طراحی یکی از دوستانم رو که می خوام به یادگاری بهش هدیه کنم رو کشیدم. از بهترین دوستانمه که داره می ره کانادا. برخلاف زندگی متلاطمش همش ظاهر آرامی داره و آرامش رو بهم هدیه داده واقعا ازش ممنونم و دلم براش تنگ می شه. خیلی دلم می خواست چیزی که لیاقتش رو داره تقدیمش کنم اما طرحم چیزی بهتر از این درنیومد. چون عاشق مداد رنگیه منم طرحشو با مداد کشیدم.

عصر قرار بود باغی بریم اما نرفتیم. مشکل ما اینه که من و بابام و برادرم شاغلیم و یک عصر جمعه رو داریم برای خانه ماندن و رسیدن به کارهای عقب مانده و استراحت و مادرم که کل هفته رو خونه است دقیقا همین موقع می خواد بگرده و همیشه این مشکل بزرگی بوده که باعث دلشکستگیش شده چون آخرش خونه می مونیم و اون حوصله اش سر می ره. دلم براش می سوزه. مادرها خیلی فداکارند و اکثرا قدرشون دونسته نمی شه متاسفانه.
ایام به کامتون باشه.

خلاصه ای از خودم

سلام شبتون به خیر-
بالاخره بعد از مدتهای مدیدی وب لاگم رو درست کردم.
این یک آرزوی دیرینه بود که به دلائلی ساختشو به تعویق می انداختم.
بالاخره در یک لحظه همت کردم.
شاید بهتر باشه کمی خودمو معرفی کنم.
29 سالمه (شناسنامه ای) اما همیشه احساس می کنم خیلی کمتر از سنم هستم و همه هم بهم می گن و سنم رو باور نمی کنند. خودم هم باورم نمی شه که اینقدر زود زمان می گذره و واقعا برام این گذر سریعش ناراحت کننده است. دوست دارم حرفهام و تجربیاتم و اون مطالبی که هر روز یاد می گیرم رو براتون بگذارم. معتقدم هر شخصی در هر سنی می تونه تجربیاتی داشته باشه که برای دیگران مفید باشه- لازم نیست همه همه چیز رو خودشون شخصا تجربه کنند چون وقت کمه پس بهتره از تجربیات وآموخته های هم استفاده کنیم.
دوست دارم کتابهای خوبی که مطالعه می کنم رو معرفی کنم.
روشهای آموزشی جدیدی که یاد می گیرم و جملات مهم و سازنده در زندگی و خیلی مطالب دیگه.
حتی نقاشی ها و طراحیهامو بگذارم.
البته یک مشکل عمده من در زندگیم اینه که به زمینه های خیلی خیلی زیادی علاقه دارم که این تعدد علاقه و هدف باعث شده که واقعا زمان کم بیارم. از هیچ کدوم هم نمی تونم بگذرم. همشون برام یک میزان اهمیت دارند و می تونم بگم پراهمیت ترین مسئله برام حیوانات هستند و بعد هنر به خصوص هنرهای تجسمی و باز در اون بین نقاشی و طراحی.
در حال حاضر شاغل هستم- کارم رو دوست دارم چون مدیریتش دست خودمه.
فارغ التحصیل آمارم (کارشناسی) و البته برای ارشد هنر اقدام کردم. باشه گمونم کافی باشه- تا بعد ... بهترین ها رو برای همه آرزومندم.
شاد باشید.