رستوران


همیشه فکر می کردم که تنهایی رستوران رفتن شاید برای یک دختر چندان کار جالبی نباشه به همین خاطر هیچ وقت اینکار رو نمی کردم حتی ممکن بود به این دلیل یک سال و یا دوسالی رستوران نرم. اما امروز زده بود به سرم. هوس میگوسوخاری کرده بودم. تمام مدتی که سر کار بودم هی یادش می افتادم دیگه ظهری طاقت نیوردم و گفتم بی خیال تنها می رم رستوران. خوشبختانه کسی اونجا مزاحمم نشد. آقاهای تنها هم زیاد بودند که اونها هم مشخص بود از سرکارهاشون اومده بودند ناهار بخورند. خوشبختانه همه سربه زیر بودند در مجموع بد نبود تنها بودن اما خیلی هم حس جالبی نبود شاید دیگه هیچوقت تنها نرم حتی اگر از شدت هوس داشتم می مردم.
...
سه هفته آینده باید تنهایی برم بابلسر ماموریتی. از الان عزای اون موقع رو گرفتم. تنها حسنی که داره اینه که سفرها تنهاییش کلی حال می ده. تو این چند روز حسابی می تونم به خودم بپردازم. کلی فکر کنم. اما خوب دردسر کارهاش بده. خیلی بد مملو از فکر و خیال. اما خوب شاید به تجربیاتش بیرزه.

ویندوشاپینگ، سیم کارت، شروع از خود

امروز دوباره رفتم گردش برای خودم. اینبار ویندو شاپینگ به اصطلاح. البته به قصد خرید رفته بودم اما از اونجایی که کمی مشکل پسندم این بود که چیزی نخریدم. اما خوب از دیدن اینهمه اجناس زیبا و رنگارنگ واقعا لذت بردم. خانمها یک مقدار اینچنینند. خرید و همینطور خوردن شیرینی و شکلات حس خاصی بهشون می ده. طبیعتشون طوری هست که نیاز به محبت بیشتری دارند و وقتی این محبت رو از جایی دریافت نکنند شروع می کنند خودشون به خودشون محبت کردن. از چه طریق؟ از طریق خوردن (به ویژه شکلات و شیرینی) و خرید لوازم مختلف برای خودشون. متاسفانه به همین خاطر به عنوان موجودات مفتخور و ولخرج شناخته می شن و بیشتر می تونم بگم از طرف مردها و شوهرهاشون چنین اتهامی بهشون زده می شه !!! اما به نظرم اینها همه ریشه داره باید به دنبال ریشه ها بود و درمانش.
...
خوب بهتره مواظب سیم کارتهاتون باشید چون آمار سیمکارت سوزی ظاهرا بالا رفته. دلایل مختلفی داره. مثلا مجاورت در جوار تلویزیون و کامپیوتر و یا منبع گرمایی، زمین خوردن و ... و ضمنا تدریجی هست این سوختن.
...
امروز از شخصی حرفی شنیدم که واقعا با تمام وجود منهم بهش معتقدم. ما همش می گیم اوضاع اینطور و اونطور اما هیچ کسی خودش درست رفتار نمی کنه و فقط توقع از بالاست و از دیگران. چه خوبه که هر کسی خودش خوب باشه اگر چنین باشه خیلی مسائل درست خواهد شد.

سرگشتگی، نمایشگاه، کشتی نوح

از نظر احساسی دچار یک سرگشتگی بدی شدم.

بعدازظهر رفتم یک نمایشگاه نقاشی تا حالم بهتر بشه که البته شد و تنهایی کلی لذت بردم (همیشه وقتی تنها جایی می رم بیشتر لذت می برم و استفاده می کنم تا کسی همراهم باشه). کارها پرتره بودند قصد خرید داشتم اما کارها بدرد نمی خوردند. به قول دوستی معلوم نیست چرا نقاشی ها اینقدر بد شدند؟!!! واقعا کار خوب کم پیدا می شه. همه به نوعی می خوان یک چیزی رو سمبل کنند. یک کاری رو زود تموم کنند و نمایشگاه بزنند. هدفشون فقط نمایشگاه زدن هست نه خود هنر و ارزش هنری. البته من خودم هم از این نظر ته خطم و کارهام فانتزیند نه هنری ولی خوب از کسی که نمایشگاه می زنه انتظار بیشتری هست.

دو تا حیوون خمیری دیگه تهیه کردم. حیوونهام شدند 6 تا. می خوام مجموعه ام رو کامل کنم و بعد یک کشتی نوح درست کنم. از بچگی آرزوی داشتن یک کشتی نوح رو داشتم. می خوام در آینده به کودکی هدیه اش کنم. کودکی که نمی دونم کی خواهد بود؟

دیدار- احساس عاشق بودن

بالاخره بعد از سه روز تعطیلات و خوشگذرانی سرکار رفتم. و واقعا آدم پشتش باد می خوره در این مواقع. کارها همه قاطی شدند. همش گره. تا یک گره رو در کار باز می کنم باز مشکل دیگه ای پیش می آد. مشکل روزنامه رسمی، کارهای بیمه ای و اجرائیه هایی که با مبالغ بالا برامون می فرستند و کارهای عقب مانده که از زمان انجامشون گذشته (به دلیل عدم همکاری هیئت مدیره محترم). خلاصه ... اما دیگه به این مسائل عادت کردم و تا مشکلی پیش می اد آستین هامو بالا می زنم و تا می تونم برای رفعشون به این ور و به اون ور زنگ می زنم و یا به این اداره و اون اداره مراجعه می کنم تا بالاخره حل بشه اما می دونم باز موانعی خواهد بود. در این گیر و دار باید کلی طراحی وب یاد بگیرم و اکسسم رو تکمیل کنم و دو هفته است که در حال تحقیق در مورد مدلهای لپ تاپ هستم چون سریعا باید برای نمایشگاهمون بخرم و ...
امروز به دیدن دوستی رفتم. بعد از سه سال دیدمش. خودش و شوهرش رو. بهم خوش گذشت. ناهار هم مهمونم کردند. اصلا متوجه زمان نشدم. کلی عکس دیدیم و صحبت کردیم از هر طرف. داره مادر می شه و خوب آدم باورش نمی شه که دوستاش زمانی مادر بشند. تمام مدتی که پیشش هم بودم یادم می رفت که داره مادر می شه.
چقدر خوبه که آدم طبق سنش پیش بره و در هر رده سنی اون کارهایی که باید طبق روال انجام بده رو انجام بده. اما من همیشه در افکار دیگری غرقم. همیشه از سنم عقب تر بودم و نمی دونم کی به سنم خواهم رسید؟!!! این همیشه مشکل من و خانواده بوده. گله مندند از اینکه چرا زندگی رو جدی نمی گیرم؟ چرا بی فکرم؟ و چراهای خیلی زیاد؟ برای خودم هم چراها باقی موندند. گاهی واقعا زنده بودنم رو به شکل خواب می بینم. یعنی هی به خودم می گم دارم خواب می بینم که تو این دنیا هستم؟!!! این دنیا و آدمهاش برام رویا هستند. مفهومش برام هنوز مشخص نیست. فقط می دونم که اومدم کامل بشم. صفاتی رو کسب کنم که صفات خدا هستند و به دیگران هم برای کسب این صفات کمک کنم. از مفهوم زندگی همینو می دونم و بس. مابقیش برام رویاست. هر روز و هر شب که می شه در افکار عجیبی غرقم. یک حس عشق. عشق به چیزی عجیب و نامفهوم. گاهی انسانی رو برای این عشق ورزی انتخاب می کنم و تازگیها همه چیز رو. حتی دستگیره در تاکسی رو. حتی موجودات منفی رو. تازگیها واقعا به همه چیز عشق می ورزم. دوست دارم دوباره متولد بشم. دوباره از نو شروع کنم. خیلی چیزها رو...

وقتی خدا تن آفرید
از برگ گل زن آفرید
احساس عاشق بودنو
به خاطر من آفرید

فرصت

روز عجیبی بود- البته نه خیلی عجیب ولی خوب ... همیشه طی این چند ماه از خدا برای مسئله ای درخواست فرصت می کردم- هر بار در اختیارم می گذاشت و من هر بار اونو از دست می دادم- اما دیروز سعی کردم اونو از دست ندم- اما حالا که بهش رسیدم دچار تردید شدم که آیا واقعا ارزششو داشت؟ اینهمه ناراحتی و فکر و خیال واقعا ارزششو داشت؟ واقعا نمی دونم الان چه احساسی دارم و این بدتری چیزه- اینکه آدم ندونه چه احساسی داره خیلی به ضرر آدم تموم می شه- امیدوارم زودتر بتونم موضعمو نسبت به این قضیه پیدا کنم .

غار کتله خور

چه غاری بود این کتله خور!!! به همه پیشنهاد می کنم حتما حتما برند- فضاش جوری هست که آدم سیر نمی شه وباز دوست داره چندین و چند بار بره و ببینه- فضای داخل غار خیلی اعجاب انگیز بود (اعجاب انگیز و زیبا به تمام معنا) که گمون نمی کنم عکس و فیلمش بتونه این حس بودن در اون محیط و عظمت و زیباییش رو به آدم بده- البته مسیر خیلی طولانیی داشت و کل روز رو در راه بودیم. 5-6 ساعت رفت و 5-6 ساعت برگشت- تقریبا مرز استان همدان و زنجان محسوب می شد ودر سه کیلومتری شهر گرماب واقع بود.
واقعا جای همه خالی بود.

خبر- سفر- خوشبینی

امروز کلی خبر تلخ و شیرین شنیدم. کلی اخبار غافلگیرکننده. خبر درگذشت یکی از اساتیدم (روحش شاد)، بچه دار شدن دوستم و همینطور مهاجرت یکی دیگه از دوستان خوبم. دیگه چه می شه کرد؟ دنیا پر از رخدادهای رنگانگه. یکی میاد و یکی می ره.
فردا با تور می رم غار کتله خور در زنجان. جای دوستان خالیست. البته می گن پیاده روی زیاد داره و سفر سختی خواهد بود. باید برم وسایل سفر رو آماده کنم ...

و اما چند جمله موثر:

- خوشبینی یعنی: به جای فکر کردن به آنچه نمی خواهیم به آنچه می خواهیم بیندیشیم.

- هر چه خوشبین تر باشیم، ذهن و جسم ما قوی تر و باانعطاف تر می شود و در نتیجه از انرژی بیشتری برخوردار می گردیم و به سرعت از حالت خستگی در می آییم. به ندرت بیمار می شویم و اگر سرما بخوریم و آنفولانزا بگیریم که این نیز به ندرت اتفاق می افتد، به سرعت بهبود می یابیم.