-
خنده تلخ
جمعه 24 اسفند 1386 22:16
خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است کارم از گریه گذشته به همین می خندم *** نمی دونم آیا این طرحم خنده اش تلخه یا نه ... به هر حال منظور ما تلخی بوده و بس ...
-
اوضاع آخر سال ما ...
جمعه 24 اسفند 1386 09:06
همیشه آخر سال که می شه اوضاع من یه جوری قاطی پاطی می شه ... کارهای دفتر و انتظارات روسا جدا و کارهای خونه و انتظارات پدر و مادر گرامی و برادرم با اون پروژه های تمام نشدنیش جدا ... این وسط دوستانم هم انتظار دارند بهشون زنگ بزنم ... امسال نرسیدم برای هیچ کس کارت بفرستم ... حتی برای خانم ص. مهربون (مسئول دفتر دانشگاه)...
-
اعتراف
چهارشنبه 22 اسفند 1386 18:39
یکی از زشت ترین کارهایی که ممکنه یک نفر بتونه انجام بده اینه که بره ایمیل یکی رو چک کنه و تمام ایمیلهای شخصی و غیرشخصیشو بخونه (بدون اینکه طرف کوچکترین اطلاعی از این قضیه داشته باشه) ... چون یک زمانی خودم قربانی این قضیه بودم اینه که می دونم چقدر این مسئله ناراحت کننده است ... و حالا ... می خوام یک اعترافی بکنم: خودم...
-
ایلیا
دوشنبه 20 اسفند 1386 19:28
بچه ای که قرار بود هفته آینده به دنیا بیاد ... منکه کلی منتظر اومدنش بودم ... عجیب حالم گرفته ... دوستم ندا بچه شو از دست داد ... خیلی برام سخته و واقعا نمی دونم الان چقدر برای اون سخته ... ؟ بیمارستان بستریه ... از شنیدن این خبر واقعا قلبم درد گرفت ... کلی ذوق داشتم ... انگار خاله واقعی بچه باشم ... چقدر ندا این مدت...
-
گذر عمر ...
جمعه 17 اسفند 1386 20:33
هر چی التماس برادرم کردم که منم همراهشون برم کوه فایده ای نداشت ... کی باورش می شه من تا حالا دربند و درکه و ... رو ندیده باشم !!! رفته چهارتا عکس گرفته با خودش اورده می گه بیا! اینهم کوه! ببین هیچی نداره ... خلاصه داره بچه گول می زنه ... دلم می خواد جایی برم که بتونم از مناظرش نقاشی کنم ... این یکی از آرزوهای منه که...
-
ادامه یک طرح ...
سهشنبه 14 اسفند 1386 22:38
یک طرحی رو دیماه شروع کرده بودم ... دارم کم کم ادامه اش می دم ببینم چی از آب در میاد ... ولی خوب متاسفانه خیلی به دلم ننشسته ... چون هول هولی دارم پیش می رم ... مثل سابق وقت ندارم و سریع یه چیزی می کشم تا زود به نتیجه برسم اینه که به نظر خودم چنگی به دل نمی زنه ... البته اگر بعدا به صورت نقاشی اجراش کنم مطمئنم بهتر...
-
۱۳
دوشنبه 13 اسفند 1386 19:42
می خوام به عدد ۱۳ فکر نکنم ... به اینکه می گن نحسه ... اما تازگیها نمی دونم چرا اینقدر خرافاتی شدم ... ؟؟؟ شاید چون تقریبا هر ماه سر این عدد بد می آرم ... امروز سعی کردم نامه ها رو عدد ۱۳ شماره نکنم ... می ترسیدم عدد ۱۳ باعث بشه اون کاری که تو نامه ازش قید شده انجام نگیره و یا مثلا نامه ها مفقود بشند ... وقتی رئیسمون...
-
چه کنم؟
شنبه 11 اسفند 1386 20:18
مدتهای مدیدی بود موفق به انجام امور بانکی نمی شدم (چون از ایستادن در صف گریزانم) ... اما به خاطر یک اتفاقی بانک امروز کاملا خلوت بود و کلی با خوشحالی کارها رو انجام دادم ... یک بنده خدائی که کارمند شرکت صنایع چوب ... بود و شرکتشون درست در ساختمان بانک قرار داشت هوس خودکشی و یا بهتر بگم نمایش خودکشی(!) به سرش زده بود و...
-
عقل کل!
پنجشنبه 9 اسفند 1386 10:30
از کشیدن این طرح هیچ هدف توهین آمیز نسبت به جنسیت خاصی نداشتم ... امیدوارم سوء تعبیری صورت نگیره !!!
-
درخت تنهایی من!
دوشنبه 6 اسفند 1386 22:08
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اسفند 1386 19:34
خانم دکتر ت. امروز کلی منو شرمنده کرد و بهم سوغاتی هند داد ... یک بسته حاوی پاکت و کاغذ نامه ... هدیه ای کاملا مطابق سلیقه من ... با اینکه سنش بالاست اما همیشه در هدیه خریدن و حتی خریدهای خودش خیلی تصمیماتش خاصه و جوانانه است ... سوغاتیش بوی هند می ده ... بوی دوران بچگیم ... منو می بره به خاطرات تلخ و شیرینم از اون...
-
زندگی ادامه داره ...
شنبه 4 اسفند 1386 19:47
زندگی ادامه داره ... بالاخره دستگاه چهارکاره رو سفارش دادم ... و پرینتر دفتر رو دادم تعمیر ... به کلاس خطم رفتم ... از امتحانش جا موندم ... باید یک ترم صبر کنم تا نوبت امتحانش فرا برسه ... دیروز میتومو حموم کردم و گذاشتمش آفتاب بگیره ... و الان کلی شارژه و شیطنت براهه ... همکارم متاسفانه مریض شده امیدوارم حالش بهتر...
-
آخرین جلسه سال
پنجشنبه 2 اسفند 1386 19:41
جلسه امروز هم برگزار شد ... اساتید محترم نمی دونم وقتی خودشون اینقدر بی نظمند ... وظایفشون رو انجام نمی دند ... دیر می آن سرجلسه و زود می رن و یا غیبت می کنند اونوقت چطور می خوان دانشجو تربیت کنند؟ یعنی چطور روشون می شه از دانشجویان توقع عمل کردن به تمام این موارد رو داشته باشند؟ ... وقتی که می آن جلسه همش دوست دارند...
-
چند یادداشت از همه جا ...
سهشنبه 30 بهمن 1386 20:07
دنبال یک دستگاه چهارکاره ام ... و امان از روزی که بخوام چیزی خرید کنم ... کلی همه جا رو زیر و رو می کنم و کله فروشندگان رو کچل ... کلی وبگردی و اخذ اطلاعات از این ور و اون ور ... اما آخرش هم نمی دونم چه کنم ... یه جا خوب اون مدل رو می نویسند و یه جا بد ... دیگه چششمان یاری نمی ده ... دیروز رئیس محترم بعد از دو هفته...
-
روز زن- روز عشق ایرانی
دوشنبه 29 بهمن 1386 19:29
امروز روز زن روز مادر روز زمین و روز عشق در ایران باستانه ... سازمان زنانمون کلی برنامه و جشن داشت که اونها رو نرفتم متاسفانه ... بدین مناسبت کلی به خودم شادباش و تبریک گفتم و دو تا بلوز و یک کیف لوازم آرایش برای خودم هدیه گرفتم و بعد رفتم نیایشگاه دعا خوندم. البته چه دعا خوندنی ؟؟؟!!! وسط دعا یکی از دوستانم رو دیدم...
-
خودم ...
یکشنبه 28 بهمن 1386 18:28
هر چی کتابهای برایان تریسی رو بیشتر می خونم بیشتر یه جورایی می شم ... بیشتر به خودم می آم ... و همین بیشتر ناراحتم می کنه ... بگذریم ... با این اعصاب خط خطی خط خطیهای از این بهتر نمی شه کشید.
-
لرزه نگاری (۳) و (۴) و (۵)
شنبه 27 بهمن 1386 18:52
-
؟؟؟
جمعه 26 بهمن 1386 17:52
علامت سوالهای زیادی در ذهن دارم که متاسفانه جوابی براشون پیدا نمی کنم ... مثلا اینکه چرا ملت وقتی چیزی می خرند، و یا جایی رو می خوان افتتاح کنند حیوونی رو می کشند ...؟ این قربانی دادن چه دلیلی داره؟ البته دلیلش رو می دونم مثلا می گن رفع بلا باشه .... ولی آیا این تفکر متعلق به انسانهای چند خدایی هزاران سال قبل نبوده...
-
خاطرات این روز ...
پنجشنبه 25 بهمن 1386 14:09
ولنتاین همیشه برام یک روز نچسب بوده ... شاید چون مال ما نیست (تو پرانتز بگم که روز عشق ما ایرانیها 29 بهمن ماه (روز زمین) هست، افسوس که از این مسئله غافلیم!!!) به هر حال ... تا اونجا که یادمه متاسفانه هیچ وقت نتونستم در این روز به کسی هدیه ای بدم ... تنها هدیه ای که یادم می آد یک طرح کارتونی بود که هشت سال پیش یعنی...
-
پیشواز بهار
سهشنبه 23 بهمن 1386 18:02
بهار در راهه ... و هنوز کلی بهش مونده ملت ریختند تو خیابون ... منم رفتم پیشواز و دستی به سر و روم کشیدم (البته خانم آرایشگر کشید!) خلاصه حس بهاری بودن بهم دست داده ... هر چند که متاسفانه اصلا از این حس خوشم نمی آد ... چون کلا با تغییرات میونه ای ندارم حتی اگر این تغییرات مثبت و اومدن بهار باشه ... خونه تکونی رو هم با...
-
شمارش معکوس
یکشنبه 21 بهمن 1386 20:36
زندگی ادامه داره ... شمارش معکوس من برای رخدادی بزرگ در زندگیم ... رفت و آمدهای روزانه ام با خط تیزروی BRT و انتظار بی پایانم در راهروی دانشگاه تهران برای اتمام کلاس رئیس محترم ... و تشریف اوردنش و تحویل گرفتن محموله ... یه جورایی بریدم ... کامل هنگ کردم ... روزی هزار بار می گم خدایا کی من از شر این کار خلاص می شم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 بهمن 1386 21:13
برادرم دوستی داره که همسن منه ... و این آقا در سن بیست سالگی ازدواج نمودند و الان یک پسر هشت ساله داره ... خانمش هم خیلی از من کوچکتره ... فوق لیسانس معماریش رو همینجا گرفته و الان دکتراش رو دانشگاه میلان قبول شده ... خلاصه این دوست داداش ما کلی روشنفکره و به خانمش گفت پاشو برو درستو بخون و برگرد - بچه هم با من و اصلا...
-
نمایشگاه صنایع دستی
جمعه 19 بهمن 1386 15:56
سری به نمایشگاه صنایع دستی بانوان زرتشتی زدم. این نمایشگاه سالی یکبار برگزار می شه و همه کارهای دستیشون رو می آرن به نمایش می گذارند ... بد نبود فقط تا چشم کار می کرد همه چیز سبز بود ... چون سبز در دینمون رنگ مقدسیه اینه که همه وسایل سبز بود ... اینهم یک نمونه از میزی که چیده بودند که کار یکی از همکلاسیهای کلاس...
-
لرزه نگاری (۲)
سهشنبه 16 بهمن 1386 17:33
سرم بدجور شلوغ شده ... از همه طرف کار ارجاع می شه ... فردا باید مدارک انتخابات رو بفرستم اعضای محترم رای بدند ... تا چند ماه دیگه خوشبختانه (یا بدبختانه از جهاتی) رئیسم عوض می شه ... حالا شانس بیارم بدترش نیاد ... باز حداقل این رئیسم مهربونه کلی ... فقط مشکلش اینه کنده - هر حرفی رو در عرض پنج دقیقه چندبار تکرار می کنه...
-
لرزه نگاری (۱)
دوشنبه 15 بهمن 1386 17:44
این یک نمونه از همون خط خطی هامه که در چند پست قبل نوشتم ... اسمش رو لرزه نگاری گذاشتم ... چون از تکون خوردنهای ماشین ثبت شده بدون اختیار خودم ... البته رنگ آمیزی بعدا و با اختیار خودم انجام شده ... از قضا شبیه یک پیرمرد قوزی دماغ گنده ی کچل شده .... (چه فاکتورهای مثبتی!) ... بقیه شون رو بعدا خواهم گذاشت . می گم شما...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 بهمن 1386 17:26
جریان آب تو انبار افتادن ما به خوبی و خوشی حل شد ... به سلامت از جلوی نگهبانان عبور کردم و صاف با آقای ن... خدمه پرکار سازمان برخورد کردم گفتم با گاریت دنبالم بیا ... بعد رفتیم دو طبقه زیر زمین ... پارکینگ شماره دوی سازمان ... و دو ساعتی به بیچاره کار دادم ... شانس اوردم که سازمان همچون خدمه ای داره ... یک پیرمرد خیلی...
-
بیکار بودن لوله ها
شنبه 13 بهمن 1386 21:26
من نمی دونم این لوله ها بیکارن می ترکن؟ ... تازه از یک بدبختی رها شده بودم که دوباره صبح از دفتر قبلیمون که در یک سازمان دولتی واقع شده تلفن زده شد که کجایید که انبار و مجلاتتون رو آب برد ... بیا و رسیدگی کن ... رئیس محترم هم که ول کن ماجرا نبود که یااله پاشو برو ببین چی شده ... حالا منهم این وسط کلی کارهای رنگاوارنگ...
-
جاروبرقی
جمعه 12 بهمن 1386 19:53
بابام برام (البته برای زندگی آینده ام) رفته سرخود جاروبرقی خریده ... تازه اونهم دو تا یکی بزرگ و یکی کوچیک برای اتومبیل و مبل و این صحبتها ... تازه اونهم رنگ قــــرمــــز ... با چه ذوق و شوقی هم خریده ... با نیش تا بناگوش باز ... کلی ذوق و شوق داره که من ازدواج کنم هر چند که من تازگیها خیلی چشمم آب نمی خوره این قضیه...
-
دیداری اجتناب ناپذیر
پنجشنبه 11 بهمن 1386 10:01
جشن سده ی امسال هم برگزار شد ... خوب بود و فوق العاده شلوغ ... هی خدا خدا می کردم شاهزاده رویاهامو نبینم ... چون فراموشش کرده بودم ... حوصله اینکه دوباره بیاد جلو و خوش و بش کنه رو نداشتم ... اما خوب از اونجائیکه اون و مادرم فوق العاده روابط حسنه ای دارند اینه که این دیدار باز اجتناب ناپذیر شد ... باز دوباره خودشو کلی...
-
اوضاع قاطی ما ...
چهارشنبه 10 بهمن 1386 10:21
سرم بدجور دوباره شلوغ شده ... خدا بگم این آخر سال رو چه کنند که هر چی کاره می افته برای آخر سال ... همه یادشون می افته کارهای عقب افتاده رو انجام بدند ... دیشب تا ۸:۳۰ شب جلسه کمیته انتخابات بود و بعد نشستم دوباره پای کارها چون یکی از مجلات آماده شده و سردبیرش ازم تیراژ می خواد ... دیگه سیستم هم این وسط قاطی کرد و...